Saturday, June 28, 2008

یازده ماهگی

خاله جونیا عمو جونیا سلام. سلام سلام. دینی یازده ماهه گزارش میدهد.یادتونه پارسال این موقع مامانم رفته بود نشسته بود تو خونه منتظر بود که من تو مهر به دنیا بیام. یادتونه من تو دلش جا خوش کرده بودم و میگفتم مممم...حو...صله....ندا...رم. (به مدل گیگیلی خوانده شود) . خوب حالا امسال عوضش یازده ماهه شدم براتون.اول اینکه یک دونه از دندونهای بالاییم هم در اومده. البته نمیدونم چرا مامانم با دیدن این دندون وحشت کرد. آخه عقیده داره که این دندونه خیلی گندس. و بعدش هم یک پیش بینی کرد که در آینده علاوه بر جراحی بینی نیاز به اوتودنسی هم دارم.دیگه به راحتی دستم رو به در و دیوار و میز و مبل میگیرم و راه میرم. به هرچی بخوام دست میزنم و بعد زیر چشمی به اطرافیانم نگاه میکنم. اگه داشتند منو نگاه میکردند با انگشت فسقلیم بهشون اشاره میکنم که یعنی نه نه نه..دست نمیزنه...ولی بعد باز یواشکی با پام امتحان میکنم ببینم چیه.
علاقه ی فراوانی به آهنگسازی دارم. با قاشقهای پلاستیکی و فلزی روی کاسه و جعبه میزنم و آهنگسازی میکنم. بعضی وقتها هم باهاش میخونم. لای لا لا لای هم بلدم بکنم. زبونم رو تا ته از دهنم در میارم و میبرم تو . با سرعت شونصد و هشتاد بار در دقیقه اینکار رو انجام میدم که باعث میشه اطرافیان از شدت خنده بی هوش بشن بعد با اون چشمهای نخود چی بهشون خیره میشم که برای چی میخندید؟
میرم زیر صندلی غذام مینشینم و راهش میبرم و خودم از خنده غش میکنم. اصلن دوست ندارم غذا بخورم. دلم میخواد کوچولو بمونم. ولی مرغ دوست دارم. تکه های ریز ریز مرغ رو از روی میزم برمیدارم و میذارم تو دهنم.
البته عادت دارم تا چیزی رو کامل نجویدم قورت ندم. مرتب روی زمین میگردم و کافیه یک ذره حتی به اندازه یک اپسیلون پیدا کنم فوری میذارمش تو دهنم و سه ساعت میجومش. البته یکبار هم مامانم اومد دید من تو دهنم پره به زور دهنم رو باز کرد و دید یک گل سر گنده ام رو چپوندم تو دهنم. بعد که درش آورد اونقدر گریه کردم که نگید. خیلی خوشمزه بود آخه.
وقتی خوابم نمیاد و به زور منو میخوابونه دستمو به لبه ی تخت میگیرم و می ایستم و داد میزنم: بابا. اونموقع هست که بابام خودش رو از اقصی نقاط خونه به من میرسونه .
تازه یکبار هم بدجنسی کردم و عکس شرک رو نشونش دادم و گفتم بابا! آی دل مامانم خنک شد.شبهایی که مامانم خیلی خستس و معلم کلاس اول(رئیسشه) کلی اذیتش کرده من خوب میفهمم به خاطر همین تا صبح شونصد بار بیدار میشم وگریه میکنم. البته فقط میخوام حالشو بپرسما منظور دیگه ای ندارم. یک کار بامزه هم بلدم خوشه انگور رو دستم میگیرم و یه دونه یه دونه ازش میکنم و میخورم. وقتی هم که سیر شدم انگورها رو به زور تو دهن بقیه میذارم.
میگن هوا داره سرد میشه اولین باری که امسال شلوار بلند پوشیدم اونقدر تعجب کردم که نگید. پاچه های شلوارمو با دست گرفته بودم ومیخواستم بکنمشون و هی به مامانم اشاره و قرقر میکردم که این چیه دیگه؟ ولی الان عادت کردم. من و مامانم کلی تو خونه برای خودمون تمرین آواز میکنیم. البته بابا هر روز که میاد به اطلاعمون میرسونه که صدامون چقدر پیشرفت کرده و از راهروی طبقه ی چندم قابل شنیدنه ولی ما از رو نمیریم. مامانم میگه...عاشقتم دنبالتم خونه به خونه (آخه این آهنگ مورد علاقه ی منه) من هم دنبالش میگم لای لا لا لای لای ...(با همون روش زبون درآوردن خودم) بعد جفتمون از خنده غش میکنیم.
به پابند خیلی خیلی علاقه دارم. چهار دست و پا دنبال مامانم میدوم و با انگشتهای کوچولوم به پابندش اشاره میکنم و جیغ میکشم. وقتی هم که نشسته عین هاپو میام نزدیکش و یکی یکی آویزها رو با دندونام امتحان میکنم. لباس پوشیدن رو خیلی دوست دارم تا یک بکه لباس پیدا میکنم با تلاش هرچه بیشتر میخوام بپوشمش.ولی وای به موقعی که بد اخلاق بشم. یا باید منو بغل کنند یا دستمو بگیرند که من راه برم. بعضی وقتها هم حوصله ی هیچکس رو ندارم و خودم هم نمیدونم چمه و همش نق نق میکنم و همه رو بیچاره میکنم. باورتون میشه ؟ من ماه دیگه یکساله میشم. یه دختر تنبل که نه راه میره نه حرف میزنه! خدا رحم کرد دندون درآوردم.خوب فعلن بای بای تا یکسالگی.بوس.بوس .برای همه