Sunday, July 6, 2008

یک سال و هشت ماهگی
















































پ ن: حالا دیگه من در حال بزرگ شدنم! وقتی تاب سوار میشم فقط به لذت تاب خوردن فکر نمیکنم دارم قشنگ حس میکنم که دنیا چقدر بزرگه. میفهمم که دنیا اونی نیست که قبلا تصور میکردم حتی دنیایی که من توش رشد کردم هم اینطوری نبود. آدمای دور و برم رو میفهمم. احساسشون رو درک میکنم. نگاهشون رو لمس میکنم. حالا دارم حس میکنم که یه موجود با هویت دارم میشم. مامانم برام وبلاگ ساخته تا توش براتون بزرگ شدنم رو تعریف کنم. شیرین زبونیهام رو براتون بگم. اما.... حالا که دارم دنیا را لمس میکنم میخوام دنیا را از زبون دیانا تعریف کنم.

دنیای دیانا قشنگه. تمیزه. صافه. توش همه چی مرتبه. توش رنگ و ریا نیست. توش فقط طعم قشنگ نون و پنیر و سبزی خوردن هست با خوشه ای انگور یاقوتی. غل و غشی نیست. وقتی دنیای دیانا اینجوری قشنگه، حتما رنگهاشم قشنگن. سبزش سبزه....دود نداره.