Saturday, July 11, 2009

دو سال و نه ماهگی

مامان دون (جون) من سی دی دد (به کسر ال و دوم=آهنگ) رو ببرم مهد تودت؟
مامتان: نه دخترم نمیشه!
من: باشه میبرم!!!!
تو ماشین: من که نمیتونم دد بذارم..چون من چوچولوام!(با انگشت شست و سبابه نشون میدم چقدر کوچولوام..مثلن اندازه یه فندق!) منیر دون دذا (غذا)خوده ..چایی خوده!!!بژگ شده دستش میرسه به تلویزیون!!

بازم تو ماشین: نوژینا (رژِنا) منو دوا کرد...منم د کردمش!!! منیر دون داد زد: نکن...دیانا...نکن!!!!

نانا بیا وسایلتو جمع کن!
بعد مدتی که دور خودم چرخیدم به بابا گفتم: بابا دووون...تو بیا جمع کن آخه من خسته میشم!!!!

تا یکی بهم اخم کنه یا بلند باهام حرف بزنه لبام آویزون میشه و چشام پر اشک میشه و میام فوری به مامانم شکایت میکنم: فلانی منو دعوا کرد!!!
این روزای آلودگی روزی سی بار با مامان قهر کردم. تا تقی به توقی خورد ، رفتم تو اتاق مامان اینا درو بستم که یعنی قهرم!یکبار هم لای در رو باز کردم دیدم مامان داره زیر چشمی نگام میکنه گفتم: دیده(دیگه) دوست ندارم!

وای الان میریم خونه بردیا..بردیا میگه دیانا چقدر خوشگل شدی!
یه خورده چپ چپ به مامان نگا کردم گفتم: نه بردیا نمیتونه! به خااطر.. کوچیکه..حرف بلد نیست بزنه!

پای تلفن: مامانی تو نیای خونمونا..بابا نانای بلند گذاشته تو میتشی!!!

قربونت برم نانا!
منم قربونت برم!
نه آخه تو کوچولویی من قربونت برم!
نه آخه تو بزرگی...من قربونت برم!

مامان پاشو من جیش دارم! هنوز مامان چشماشو باز نکرده بود که : جیش اومد!! مامان جیش اومد! خلاصه از اونجا که خودم بیشتر از همه وسواس دارم پریدم تو دشویی بعد که مامان اومد پیشم دید من سرجاش (که خشک بود) خوابیدم و آنچنان لبخند مصنوعی به لب دارم که همه ی دندونام پیداست!

بابا میخواست بره بیرون که کلی پشت سرش گریه زاری راه انداختم تا بلاخره برگشت تو اتاق و نرفت! بعد نیم ساعت اومدم تو اتاق و پاشو بغل کردم و با صدای بلند خندیدم...بهم توجه نکرد. باز دوباره بلند تر خندیدم که بازم توجه نکرد. آخر سرم رو چسبوندم به پاشو گفتم : من دوست دارم!!!!

کنتا (میمون بچگی بابام) رو آوردم خونه ی خودمون. تا از در اومدیم تو صدامو عوض کردم و کنتا رو تکون دادم و گفتم: مامااان ...دیانا چه کامپیوتر قشنگی داره!!!!

محافظ شیر گاز رو برداشتم و ازش یه سطح شیب دار (به قول خودم سرسره) ساختم و ماشینامو از اونجا هل میدم پایین!

مامان داشت این عکس رو میدید که من اومدم سراغش و با دیدن عکس گفتم: ا! میرحسینو !!!

تولد یکی از هم مهدیا بود. تا اومدم خونه به مامان گفتم: امروز تولد ماندانا بود...یه لباس پوشیده بود (با دستام دامن بلند و پفیشو نشون دادم) لباس عروس بود!!!

مامان گفت میخوای یه شعر بخونیم ؟ گفتم آره شعر اباش پنجره!!! که پس از کلی تقلا مامان فهمید که میگم شعر حواس پنجگانه!!

موهامو دم موشی میکنم و قر میدم میرم جلو آینه و به خودم میگم: موشی موشی...موشی موشی!!!

امروز به مامان گفتن که فردا از صدا سیما میان از ما فیلم برداری کنند...و گفتند که باید رکابی نپوشیم و شلوار بلند یا دامن با جوراب شلواری بپوشیم!!!

با مامان از نزدیکی یکی از تجمعات این روزا رد میشدیم. پلیس سر خیابون ایستاده بود و نمیذاشت وارد بشیم و ترافیک شده بود. من از تو ماشین هی داد میزدم آگا پلیش منو ببین تو صندلیم نشستم! ولی پلیس نمیشنید. آخرش اونقدر باهاش بای بای کردم که مجبور شد یواشکی دستشو بالا بیاره و با من بای بای کنه (بیچاره تو اون موقعیت!)

در سی دی پلیر رو هی باز و بسته میکردم و میگفتم: سیدداون...استناب! (sit down- stand up)

- مامان...یادته چوچولو بودم منو تنها گذاشتی خونه رفتی؟؟؟ بعد من دیه تدم(گریه کردم)؟!!!
- بابا دووون...یادته چوچولو بودم منو دعوا تدی بعد د تدی؟!!!!
- مامان یادته چوچولو بودم تو تختم جیش میتدم!!...- نه عزیزم یکبار جیش کردی! - آها... چوچولو بودم تو تختم جیش تدم!
- یادته چوچولو بودم شیبیل داشتم!!!!
- اول من ..اول تو ! (به جای اول من بعدن تو!)
- نانا چرا ...؟(هر چیزی) به خاطر....!(با لهجه افغانی بخونید!!!)
- آگای اسپایسر من!!!! (اسپایدر من!) و مرد عنبودی! (به تشدید نون)
- بابا دوون...بیا تاب نانا رو وشل تن!(وصل کن)... – من نمیتونم نانا به مامانت بگو!!! ..- چرا؟ تو که همه ی دذاتو(غذا) خودی! مامان نمیتونه ...به خاطر چوچولوه!!!!!!
-