Saturday, November 1, 2008

دو سالگی



خاله جونیا عمو جونیا سیاااام.
واقعن صدای نانای دو ساله رو میشنوید. باورتون میشه من دو ساله با شما آشنام! دو سال پیش بود که در چنین روزی بنده با خواهش و التماس و تمنا پا به این دنیا گذاشتم. اگه یادتون باشه همه از اواسط مهر منتظر اومدن من بودن. غافل از اینکه بنده جا خوش کرده بودم و دلم نمیخواست بیام به دنیا! تا بالاخره ساعت یک و بیست دقیقه بعد از ظهر به شرط چاقو (یعنی همون ضرب چاقو یا به قول خودم داغو) به دنیا اومدم!


باید خدمتتون عرض کنم که مامانم به علت بیماری مهلک لرز و سرگیجه موفق شد این هفته برای من تولد نگیره و دیشب برای نشان دادن شواهد عینی مرضش منو زد زیر بغلش و برد خونه ی خاله ی بابام ! منم برای مظلوم نمایی اونقدر شعر ببیود ببیود ببیود نی نی نی (تولد تولد تولدت مبارک) رو خوندم که اشک در چشم همه ی حاضرین حلقه زد و اونقدر ادای فوت کردن شمع رو در آوردم که جگر کلیه ی مدعوین خون شد. البته مامان تصمیم داره پنجشنبه برام ببیود (تولد) بگیره البته اگه حالش بهتر بود! و به علت کوتاه بودن دست ما و بر نخیل بودن خرما (اشاره به کمی جا و زیاد بودن فامیلها) تصمیم داره یک سلکشن از فامیل دربیاره که امیدوارم این کارش ختم به خیر بشه.
خدمت کلیه موسیقی دوستان عرض کنم که من بلدم آهنگ ببیود رو بنوازم ، البته نه کامل تا یه جاهاییش. با ساز دهنی و ارگ .
هنوز علاقه شدیدی به دد دارم. با هرکی و هرکجا. تا یکی بخواد بره بیرون من میپرم بغلش و کافیه مامان یا بابام بیان جلو. انگار جانور وحشی دیده باشم جیغ میکشم بعد میگم بای بای و اگه زیاد اصرار کنند اخم میکنم و با دستم پسشون میزنم و میگم بویو...بویو...
علاقه فراوانی به شعر خوندن دارم. شعر حسنی . پیشی پیشی بیا بیا (پیشی پیشی ملوسم) مایی مایی بیا بیا(ماهی خوب و ناز من) مامانی مامانی. و همچنین مشکوکم مشکوکم به تو(در حالیکه با انگشت فسقلیم به مامانم اشاره میکنم) من دیگه دوستت ندارم ببخشید!(بازم با اشاره به مامانم) و در ماشین آهنگ محبوبم اکا! (A CAUSE) که بعد از اینکه نشستم رو صندلی دستور میدم اکا..اکا و تا شروع میشه داد میزنم صداش!(یعنی صداشو بلند کنید!) و باهاش آنچنان بلغوری میکنم که نگید.
یه روز مامانی همه ی خونه رو دنبالم گشت و برخلاف همیشه که تا صدام میکرد دیانا..میگفتم بیه!(بله!) صدام در نیومد. بعد از دو فقره سکته ناقص که محقق شد مامانی منو از زیر میز پیدا کرد که محکم چشمامو بسته بودم و دهنم رو تا جایی که میشد باز کرده بودم (یعنی من خوابم!)
یه آمبولانس در خونه مامانی هست که تا میبینمش میگم ببوو...ببووو.......
نه میذارم کسی موهامو کوتاه کنه.نه شونه بزنه.نه سشوار بکشه ونه حتی یک گلسر بزنه به موهام! همچنین درباره کوتاه کردن ناخن که فقط عاشق ژاک یا گاهی یاک (لاک) هستم.
کافیه یک نفر تصمیم بگیره بره حموم تا ببینه من قبل اون رفتم تو حموم و شلوار و پوشکم رو درآوردم و منتظر آباسی(آب بازی) ایستادم.اگر هم منو نبره تمام مدتی که تو حمومه باید تحمل مراسم گریه و زاری و کوبیدن انواع وسایل به در حموم رو داشته باشه.
یکبار هم دست یک بچه ای رو یک گاز حسابی گرفتم .. حسابی. بعد مامان منو برای تنبیه فرستاد تو اتاق و در رو بست. منم چند دقیقه موندم بعد در رو باز کردم و با نیش باز بهش گفتم :"سییییییییام!" مامان داد زد برو تو اتاق در رو ببند. گفتم"باشه" رفتم تو و در رو بستم. بعد با خونسردی تمام نشستم لب تخت تا عصبانیتش تموم بشه و بیاد منو ببره بیرون!
همه ی خ های وسط کلمه رو منتقل میکنم به آخر کلمه: میاخ(میخوام) ایاخ(خیار) بواخ(بخار) دخ(تخت) بیوخ(بخور)
لحافم رو میندازم رو کلم و از در اتاق با ناز میام بیرون و خودم میگم: ایوش ایوش(عروس)... لی لی لی... سیااام...سیاااام...
به راحتی هر لباس و کفش و جورابی رو که بخوام میپوشم یا در میارم. کافیه یکی از دهنش در بره دد تا ببینه من حاضر و آماده دم در ایستادم که برم. عاشق دوداخ(کلاه) هستم!
در برابر هر تغییری مقاومت میکنم. لباسهای جدید رو نمیپوشم. اسباب بازیهای جدید رو مدتی نگاه میکنم بعد بهشون نزدیک میشم. ولی عاشق آدمهای جدیدم.
یکبار هم بابام زحمت کشید و برام یه کادو آورد خونه. من اولش خوشحال شدم و گفتم ..اینووووووووو.....ببیود........بعد تا کاغذشو باز کردم جیغ زدم نه نه...بویو بویو...و فوری کاغذ کادور و بستم. آخه بابام برام یک دسته حیوانات وحشی خریده بود!
موقع خداحافظی لبامو غنچه میکنم و تا برسم به طرف هزار تا بوس تو هوا میکنم. یکبار هم موقع خداحافظی با آقای رفتگر اینکار رو کردم. ایضن درباره حبیب دوست عزیز سرایدارم!
در نهایت ببیود نی نی نی! و از همه دوستانی که برام ای کارت و اس ام اس فرستادند ممنون و بوس.
مراقب خودتون باشید و از زندگی لذت ببرید!