Sunday, September 21, 2008

خاله جونیا عمو جونیا ییااااااام!
صدای دیانای یک سال و ده ماهه رو میشنوید. اول همه توجه شما رو به دامنه لغاتی که بلدم به کار ببرم جلب میکنم.

گوشی رو دستم میگیرم و میگم: ییام(سلام)! شطویی(چطوری)؟خوبی؟ ببر(چه خبر)؟

ا(یک)-دو-سه-چا-هش-نو-ده!
بسه مه(بستنی)-ببل(منو بغل کن)-ببر(پدر!)-آبیزی(حافظ!)-چشب(کفش و برچسب)-اموم(حموم و عمو)-دمپا(دمپایی)-دامن- بوش(بپوش-یعنی تنم کن)-عدس(عسل-ارس)- کاتو(کارتون)-پاشو-بیش(بنشین)
دستامو میذارم رو چشمم و دولا میشم و میگم آی ...ششم...شووووختم!(آی ..چشمم سوختم! از تبلیغات ایمنی یاد گرفتم!)

دوست داش!! دوست داش همون آلبوم جدید آریانه که من به شکل ناجوانمردانه ای بهش گیر دادم. یعنی از وقتی عصر میریم خونه حداقل سه بار از سر تا تهش رو نگاه میکنم. بعدش هم فکر میکنم که چقدر ویولنیست آرین شبیه بابامه و تا میبینمش فوری میگم: ا...بابا..بابا..بابایی! (و مامانم میگه واه واه خدا بده شانس!)

از دشو(دستشویی) خیلی خوشم میاد. تا یکی میره دشو منم باید برم دنبالش. بعد راهنماییش میکنم که الان باید شلنگ رو برداره بعد آب رو براش باز میکنم بعد هم خودم تشخیص میدم کی بسه و میبندم. بعد اشاره میکنم که دستمال برداره بعد هم در سطل رو براش باز میکنم بعد هم دستشو میکشم و میگم یاعیی(یا علی-یعنی بلندشو دیگه). بعد سرمو تا جایی که میتونم میکنم تو دشو و میگم ا...مایی(ماهی!) بعد هم فوری در دشو رو میبندم و میپرم روش و یک مسواک به جز مسواک خودم رو بر میدارم و مشغول مسواک زدن میشم. بعد هم مسواک مربوطه(معمولن هر مسواکی که خیستره) رو میارم بیرون و باهاش در و دیوار و میز و تلویزیون رو تمیز میکنم.

پوشکم رو برمیدارم و میبرم میندازم تو سطل آشغال. البته بعضی وقتها هم که فعالم اگر آشغال ببینم میگم نوچ نوچ نوچ...اه اه...تشیف(کثیف) و میبرم میندازمش تو سطل آشغال. ولی اگه حوصله نداشته باشم مامتانم خودش رو هم بکشه چیزی رو نمیبرم بندازم دور.

کافیه تو حموم یه دونه مو ببینم اولن که همون دم در میایستم . بعدش هم داد میزم.اه اه اه..مووو...تشی...اه اه...

یه بزی بادی داشتم که عاشقش بودم. بعضی وقتا سوارش میشدم بعضی وقتا هم بزی سوار من میشد. گاهی هم که با هم دعوامون میشد گازش میگرفتم. تا یه روز صبح که بیدار شدم دیدم دو طرف بزی به هم چسبیده و لاغر شده. بزی رو گذاشتم تو یه کیسه و انداختم رو دوشم و به مامانم گفتم: بژی ..دیه(گریه)...ببر..دیش(درست)...یعنی بزی داره گریه میکنه، میبرم بدمش به پدر که درستش کنه!

وقتی میایم خونه مامانم منو میذاره رو یه چهارپایه بلند دم یخچال تا خودش به کاراش برسه و منم بهانه نگیرم و خرابکاری هم نکنم. بعد من منتظر میمونم تا بگه خوب چه خبر.فوری شروع میکنم..نانا.. باژی..آگا..بعد دستامو میگیرم جلوی دهنم و با داد یه چیزایی بلغور میکنم..مامانی..آگا....بویو..بویو..نانا...نه..بویو...آگا..یف..!(یعنی دیانا داشته بازی میکرده که آقا بلند گویی(اونی که اگه بچه ها کار بد بکنند میاد دعواشون میکنه) اومد بعد مامانی بهش گفت برو برو دیانا کاربد نکرده بعد آقاهه رفت!) بعد هم این ماجرا رو شونصد و نود بار پشت سر هم تعریف میکنم! مامانم هم هی باید بگه آخ آخ ..راست میگی؟ خوب..بعدش چی شد. اگر نه جیغ و داد میکنم.

راستی اگه شما هم نی نی هم سن من دارین کتاب کلیدهای تربیت بچه دوساله رو بخرید بخونید. جالبه!
به زودی عکس میذارم.
مراقب خودتون باشید. خوش و خرم باشید.