Saturday, June 28, 2008

سه ماهگی

سلام
من دیانای سه ماهه هستم!
باورتون میشه؟ به نظرتون امروز سه ماهم شروع میشه یا تموم؟در این مورد بین علما اختلاف نظر وجود داره. مامانم میگه سه ماهم شروع میشه چون مثلن فردا سه ماه و یکروزمه ولی فامیلای بابام میگن سه ماهم تموم میشه چون تا حالا سه ماه زندگی کردم. خلاصه دیروز در این زمینه چیزی مثل جنگ جهانی درگرفت و مامانم که به علت یادآوری خاطره عاشورای پارسال حسابی داغون شده بود از موضع خودش عقب نشینی نکرد که نکرد.
دیدید که ایشون بالاخره منو ول کرد و رفت سر کار! برای هممون خوب شد. خودش بالاخره از روانپریشی نجات پیدا کرد و بعد 4 ماه بدون من پاشو از در خونه گذاشت بیرون. مامانیم هم با وجود من تو خونشون خیلی سرحال تره البته حسابی سرش شلوغ شده چون من هر دقیقه یه چیزی میخوام. برای منم خیلی خوب شد چون دیگه از اون برنامه زمانبندی مامانم برای غذا و خواب و بازی خلاص شدم و هروقت هرکاری میخوام میکنم! یکشنبه هم با مامانی رفتیم بانک اونقدر بچه خوبی بود...هرکی بهم گفت سلاملیکم بهش خندیدیم!
تازگی دستامو کشف کردم ولی وقتی نگاهشون میکنم چشمام چپ میشه! تازه دارم سعی میکنم چیزها رو هم با دستام بگیرم ولی هنوز فاصله ها رو خوب تشخیص نمیدم! یه خرسی هم دارم که مال بچه گی بابامه اونو خیلی دوست دارم هرشب اونقدر نگاهش میکنم تا خوابم ببره!تازه بعد از صدای کبوتر صدای پیشی و الاغ رو هم بلدم در بیارم. اصلن هم دلم نمیخواد سرم رو نگه دارم. مگه زوره. تازه بعضی وقتها که حواسم نیست نگهش میدارم ولی تا یکی میگه:ا...سرشو نگه داشته . زودی سرم میفته رو سینم!! خیلی هم دوست دارم بنشینم ولی اینا نمیذارن میگن برام بده! از شلوغی هم اصلن خوشم نمیاد تا میریم مهمونی اولش میخندم ولی بعد عصبانی میشم بعدم گریه میکنم. اون موقعه که هرکاری مامانم بکنه ساکت نمیشم بعدش هم خاله و عمو و پسر دایی میریزن سر مامانم که چنین کن و چنان کن یا میخوان منو به زور ازش بگیرن خودشون ساکت کنند! اون موقعه که مامانم خشم اژدها میشه و .... راستی جیغ خوشحالی هم بلدم بکشم. یه خورده هم کچلیام اصلاح شده!(حالا فهمیدید چرا همش عکس با کلاهمو نشونتون میدم!!) اوایل این ماه هم با یک سری لباسام که کوچول شده بودن خدافظ کردم!
صبحها بابام که دیرتر میره سرکار منو میبره خونه مامانی. هر روز صبح هم شونصد بار زنگ میزنه به مامانم که اینش کجاست اونش کجاست! مامنم هم جیغ میزنه که همرو گذاشته رو میز یا توی یخچال. خودم هم هرچی به این بابام میگم فقط صدای کبوتر و پیشی و الاغ ازم درمیاد. آخرش هم یا کلاهمو سرم نمیکنه یا زیپ کاپشنم رو نمیکشه بالا. یا در پستونکم رو نمیاره یا...هر روز صبح مامانی یه دختر بوگندو تحویل میگیره چون صبحها مامانم دلش نمیاد منو از خواب بیدار کنه و عوضم کنه!!
وقتی مامنم میاد اصلن تحویلش نمیگیرم چه معنی داره؟ هرچی باهام حرف میزنه من در و دیوارو نگاه میکنم. ولی وقتی داره نا امید میشه یهو یک جیغ خوشحالی میکشم تا بغلم کنه!
خوب دیگه من شنبه میرم دکتر. به مامانم میگم بیاد براتون بنویسه چی شد.
قلبون شما
بوس.بوس تا ماه بعد.