Saturday, June 28, 2008

یک سال و هفت ماهگی

خاله جونیا عمو جونیا سلامحال و احوالتون خوبه؟ من اومدم فوری براتون چند تا عکس بذارم و برم. چون خیلی کار دارم. تصمیم گرفتم برم مهد کودک. چون مامانیم مریض شده و مامی(همون ماما با خنده شدیدن بدجنسی) نمیتونه خوب به من برسه. ضمنن مامانم اینا هم مجبورن به دلیل بعد مسافت خونمون تا خونشون بیان با مامی زندگی کنند تا منو نگه داره! و مامانم دراثر بازم بعد مسافت خونه مامی تا محل کارش و فجایعی که بعد از کار میبینه داره جان به جان آفرین تسلیم میکنه!کلمات جدید من: بیا (مساوی است با بگیر – بده – بیا بریم – بغلم کن – بیا اینجا – بده بخورم – و...)- دایی – علی – ال(به ضم اول یعنی گل) – ابیز(به فتح اول یعنی حافظ) – بیش (یعنی بنشینم) – بایین(پایین و بالا هم!) – اش (به فتح اول یعنی کفش)- مویی (ضم اول یعنی ماهی) –تا میبینم یکی خوابیده انگشتمو میذارم رو دماغمو میگم هیشششش بعد دستمو میذارم رو لپم و سرمو لج میکنم یعنی خوابیده.تا فوتبال نشون میده جیغ میزنم تو...تو...(توپ)هر وقت تلویزیون آخوند نشون میده(علی الخصوص شخص اول مملکت) لبامو جمع میکنم و با لوسی میگم ناناااا...نانااا...(یعنی کانال رو عوض کنید بذارید رو آهنگ)دیگه نمیذارم پوشکمو عوض کنن. فوری مانند دورندگان دو سرعت فرار میکنم و کسی به گرد پام نمیرسه.دستای عروسکمو میگیرم ومیگم تا...تا...اب (به فتح اول) یعنی تاب تاب عباسی...دیگه دلم نمیخواد تو صندلیم تو ماشین بنشینم و هربار با اون انگشتای فسقلی به صندلی اشاره میکنم که منو اونجا بنشونید و بعد آنچنان زاری و مویه راه میندازم که دل سنگم آب میشه. امان از این مامان سنگ دلم که توجه نمیکنه.کرم پامو برداشتم و صفحه تلویزیون. میز کامپیوتر. و بدتر از همه پاها تا رون. دستها تا بازو و تمام صورت به انضمام سوراخ گوشها و گردنم رو تا میتونستم پر کرم کردم!من دارم میرم مسافرت . وقتی برگشتم براتون کلی عکس میذارم.مراقب خودتون باشید و از زندگی لذت ببرید