Wednesday, October 28, 2009

بالاخره بعد از اینهمه ابراز علاقه من به اسپایسر من بابا رفت و برام یه اسپایسر من خرید که هر شب ببلش میکنم و میخوابم ! فرداش بابا اومد مهد دنبالم و تولد دوستم هم تو مهد بود. بابا پرسید خوب اسپایسر من امروز بهت خوش گذشت. اسپایسر من (خودم با صدای کلفت شده) گفت:"آره...خیلی خوب بود!" بابا گفت بازی کردی؟ تولد مبارک خوندی؟ اسپایسر من گفت:" نه!" بابا ا...چراااا؟ اسپایسر من:"...به خاطر من تو کمد منی دوون بودم!!!!!!"
دیگه از اول آبان مهدمون ساعت 4 تعطیل میشه و ساعت 2 من با سرویس میرم خونه ی مامانی!!! البته هر روز تو حیاط وایمیستم و گریه میکنم میگم میخوام برم خونه خودمون!!!! دیروز هم به مامان میگفتم:" تو دیده نمیای دنبال من...بعد نیوفل دوون منو میبره خونه مامانی!!!!"
مامان سپرده منو تو مهد نخوابونند که برم ونه مامانی بخوابم! بعد یه روز رفتم و به مامانی گفتم من خوابیدم و دیگه نمیخوابم! ساعت هشت شب افتادم و داشت خوابم میبرد که مامان پرسی نانا امروز تو مهد خوابیدی؟ گفتم:" نه فقط یه کمی دراژ کشیدم!!!!"
مامان برای منم از این "نگاشی"(مداد) ها بخر که منم مثل من دووون خواستم برم بیرون بزنم به چبشام!!!!
از یک ماه پیش روزی یک ربع بیست دقیقه منو میبرم کلاس نیلوفر جون که مثلن کم کم عادت کنم! ولی از اونجایی که همه ی بچه های کلاسمون از من بزرگتر بودن و دو سه ماهه کلن رفتن کلاس بالاتر منم دوست دارم برم پیش اونا تو کلاس نیلوفر!
- نانا هرروز میری کلاس نیلوفر جون؟
- آره ...به خاطر من بژلگ شدم!!
- بعد نیلوفر جون برت میگردونه؟؟؟
- نه...منی دوون میاد میبرتم...آخه من دم میشم...بعد میلم تلاش (کلاس) نیوفل دووون! منی دون نمیدونه!!!!!!
(یعنی عملن رامو میکشم میرم کلاس نیلوفر بعد میگم من گم شده بودم و سر از اینجا درآوردم!!!!!)
- نانا اسم این نینی کوچولو رو چی بذاریم خوبه؟
- من نمیدونم تو بگو مامان!
- خوب مممم....اسمشو بذاریم....
- ام گیزی!!!!!!!(همون ام قزی تو اتل متل توتوله!!!!!)
مامان...تلفن بزن به آگا بگو پیتژا بیاره...با کالباس...با سوسیس...من گشنمه!!!!!!!
رفتم شمال و دوست بابایی خدا بیامرز که همسایه روبروی ونجا هم هست اومد خونمون. مامان گفت نانا این آقای دکتره ! منم یه خورده چپ چپ نگاهش کردم و بعد گفتم آره...دکتر مهلبونه!!! (اینو داشته باشید)
چند رو زپیش مامان برام تعریف میکرد که آدم باید بره واکسن بزنه که مریض نشه و از این حرفا. بعد گفت خوب نانا بیا لباستو بپوش بریم پیش آقای دکتر. فوری گفتم:"هووورا..هووووووورا...میریم شمال!!!!!!!!!"
از واکسن آنفولانزا زدنم بگم که فوری نشستمو آستینمو زدم بالا بعد هم زل زدم به آمپول و بعد فقط آخرش گفتم "....آاوخ" و تمام!!!!
دو شنبه 11آبان پبلد منه! قراره عمو موسیگی بیاد تو مهد و بگه "دیانا پبلدت مبارک" و بابابت همین 60 هزار تومن میگیره!!! مامان که خسیسیش امده بود هرکاری کرد نتونست عمو مسیقی رو حدف کنه و پی برد که تولد ممکنه بی کیک بشه ولی بی عمو موسیقی هرگز!!!!