Monday, January 10, 2011

چهارسال و سه ماهگی

مامان: نانا جون امروز تو مهد چکار کردین؟

نانا : سفاله جون اومد ...مگس ساختیم!

-سفاله جون کیه دیگه؟

- ا...سفاله جون دیده...همون که روپوش میپوشیم سفال کار میکنیم!!!!!

مامان بذار آدم برفیمم بیاد تو ماشین برفا رو ببینه.

آخه سردش میشه ...بذار تو خونه که گرمه بمونه.

نانا با صدای آدم برفی : نه سردم نمیشه...آخه من از برفم!!!!!!!

مامان بیا بریم زیر برفا.

نه مامان جون برف میاد رو سرمون...

اشکال نداره بیا... برف مهربونه....!!!!

مامان امروز تو هم کچمه بپوش...ببین من و تو با کچمه هامون....برای بابا هم یه کچمه آبی بخریم که خوشحال بشه..

الو...سلام مامانی...ببین من کچمه قرمز دارم...(گرفتن گوشی جلوی چکمه که مثلن مامانی چکمه رو ببینه!!!)

مامان چیپس غیر مفیده نباید بخوری...برات ضربدر داره !!!!!

آخی...نانا ببین چه دختر خوشگلیه...

کو؟ اینکه خوشگل نیست! من خوشگلم!!!!!!

Wednesday, October 28, 2009

بالاخره بعد از اینهمه ابراز علاقه من به اسپایسر من بابا رفت و برام یه اسپایسر من خرید که هر شب ببلش میکنم و میخوابم ! فرداش بابا اومد مهد دنبالم و تولد دوستم هم تو مهد بود. بابا پرسید خوب اسپایسر من امروز بهت خوش گذشت. اسپایسر من (خودم با صدای کلفت شده) گفت:"آره...خیلی خوب بود!" بابا گفت بازی کردی؟ تولد مبارک خوندی؟ اسپایسر من گفت:" نه!" بابا ا...چراااا؟ اسپایسر من:"...به خاطر من تو کمد منی دوون بودم!!!!!!"
دیگه از اول آبان مهدمون ساعت 4 تعطیل میشه و ساعت 2 من با سرویس میرم خونه ی مامانی!!! البته هر روز تو حیاط وایمیستم و گریه میکنم میگم میخوام برم خونه خودمون!!!! دیروز هم به مامان میگفتم:" تو دیده نمیای دنبال من...بعد نیوفل دوون منو میبره خونه مامانی!!!!"
مامان سپرده منو تو مهد نخوابونند که برم ونه مامانی بخوابم! بعد یه روز رفتم و به مامانی گفتم من خوابیدم و دیگه نمیخوابم! ساعت هشت شب افتادم و داشت خوابم میبرد که مامان پرسی نانا امروز تو مهد خوابیدی؟ گفتم:" نه فقط یه کمی دراژ کشیدم!!!!"
مامان برای منم از این "نگاشی"(مداد) ها بخر که منم مثل من دووون خواستم برم بیرون بزنم به چبشام!!!!
از یک ماه پیش روزی یک ربع بیست دقیقه منو میبرم کلاس نیلوفر جون که مثلن کم کم عادت کنم! ولی از اونجایی که همه ی بچه های کلاسمون از من بزرگتر بودن و دو سه ماهه کلن رفتن کلاس بالاتر منم دوست دارم برم پیش اونا تو کلاس نیلوفر!
- نانا هرروز میری کلاس نیلوفر جون؟
- آره ...به خاطر من بژلگ شدم!!
- بعد نیلوفر جون برت میگردونه؟؟؟
- نه...منی دوون میاد میبرتم...آخه من دم میشم...بعد میلم تلاش (کلاس) نیوفل دووون! منی دون نمیدونه!!!!!!
(یعنی عملن رامو میکشم میرم کلاس نیلوفر بعد میگم من گم شده بودم و سر از اینجا درآوردم!!!!!)
- نانا اسم این نینی کوچولو رو چی بذاریم خوبه؟
- من نمیدونم تو بگو مامان!
- خوب مممم....اسمشو بذاریم....
- ام گیزی!!!!!!!(همون ام قزی تو اتل متل توتوله!!!!!)
مامان...تلفن بزن به آگا بگو پیتژا بیاره...با کالباس...با سوسیس...من گشنمه!!!!!!!
رفتم شمال و دوست بابایی خدا بیامرز که همسایه روبروی ونجا هم هست اومد خونمون. مامان گفت نانا این آقای دکتره ! منم یه خورده چپ چپ نگاهش کردم و بعد گفتم آره...دکتر مهلبونه!!! (اینو داشته باشید)
چند رو زپیش مامان برام تعریف میکرد که آدم باید بره واکسن بزنه که مریض نشه و از این حرفا. بعد گفت خوب نانا بیا لباستو بپوش بریم پیش آقای دکتر. فوری گفتم:"هووورا..هووووووورا...میریم شمال!!!!!!!!!"
از واکسن آنفولانزا زدنم بگم که فوری نشستمو آستینمو زدم بالا بعد هم زل زدم به آمپول و بعد فقط آخرش گفتم "....آاوخ" و تمام!!!!
دو شنبه 11آبان پبلد منه! قراره عمو موسیگی بیاد تو مهد و بگه "دیانا پبلدت مبارک" و بابابت همین 60 هزار تومن میگیره!!! مامان که خسیسیش امده بود هرکاری کرد نتونست عمو مسیقی رو حدف کنه و پی برد که تولد ممکنه بی کیک بشه ولی بی عمو موسیقی هرگز!!!!

Saturday, October 3, 2009

دو سال و یازده ماهگی

دوست عزیزی که نسبتن روابط بسیار صمیمی با هم داریم جیگیله!(جیقیل دوست کودک) شبها که میخوایم بخوابیم مامان باید حداقل سه چهار دور برام جیقیل بخونه. بعد درحالیکه یک دستم به شیشه است و با اون یکی دستم دارم به دست مامان ور میرم(یادتونه که تا با دست یک نفر باز نکنم خوابم نمیبره) با دست سومم(!) هی عکسها رو نشون میدم و میپرسم که این مربوط به قسمتیه که مامان داره میخونه یانه!! حالا مامان شانس بیاره که من به تکرار سه چهار باری یک شماره رضایت بدم.اگر نه پا میشم میرم یک شماره دیگه رو از سبد میارم که اینم بخون!!!!
تو این شماره هم تا مار رو دیدم دویدم تفنگ عمید علی رو آوردم و گفتم: بنگ! ای مار پدشگ!!کشیدمت! دیده(دیگه)جیگیلو اذیت نکنیا!
حسابی با پسر همسایه پایینی دوست شدم.تا وارد پارکینگ میشیم داد میزنم عمید علی(امیر علی) من اومدم! و تا مامانش رو میبینم دستش رو میگم و تند تند میگم: منم میام ...منم میام...بریم خونتون. تازه تا مامانش هم تلفن میزنه خونمون و طبق معمول من گوشی رو برمیدارم فوری میگم: سلام...منم میام!!!! تازه دیشب خونشون شام ه خوردم.اولش به گوشتهای غذا اشاره کردم و طبق معمول گفتم: کباباشو نمیخوررررم!!! ولی بعد خوردم و گفتم: چه کباب خوشمزه ایه!!
دیروز آبریزش بینی داشتم و صبح مامان گفت میریم خونه مامانی که فوری گفتم: خونه مامانی نمیااااام...میرم مهد تودک!!!! بعد رفتیم در خونه مامانی و هرچی زنگ زدیم کسی در رو باز نکرد(دشویی بود مامانی) من ترسیدم مامانی نباشه فوری به نی نیم گفتم: نی نی! من مریض شدم...نباید برم مهد تودک ..میرم خونه مامانی!! عصر هم که اومدم خونه کلی با عکس یاشا و رستا که تو خونمونه حرف زدم و براشون ابراز دلتنگی کردم!!!
با مامان اینا رفتیم لگو. بعد یک ساعت و نیم که دیگه مامان از سر درد و بابا از پا درد کلافه شده بودند و من انواع و اقسام وسایل رو امتحان کردم رفتم یه نی نی بیخودی که تو کریر خوابیده بود و محض رضای خدا هیچ کار مفیدی انجا میداد و برداشتم و گفتم من ینو میخوااام! حالا بابا هی میگفت بچه پدرت خوب مادرت خوب ..اینهمه اسباب بازی مفید با همین قیمت اینجاست...بیا یکی دیگه بردار! ولی من جد کرده بودم که : من اینو میخوااام....من نی نی رو میخوامممم...پولشو بده بریم...بریمممم....خلاصه این نی نی و کریرش شده اند خواری در چشم مامان و بابا!!! ولی من دوستش دارم خوب! طبق معمول هم که آوردمش خونه بهش گفتم : ببین نی نی خونه ی دیانا قشنگه؟ بعد صدامو عوض کردم و گفتم: آررررره...خیلی قشنگه!!!!
کافیه مامان یک دقیقه حرف نزنه.یواش حرف بزنه یا تو فکر باشه! مامان دون! حبزن!(حرف بزن) محکم حبزن!(بلند حرف بزن) مامان دون! ناحتی؟(ناراحتی)..
یه روز یک مدت طولانی تو اتاق بودم و صدام در نمیومد. مامان از آشپزخونه داد زد¨دیانا...داری چکار میکنی؟ منم جواب دادم: داری چکار میکنی؟ ماهی شکار میکنی؟ خوش به حالت مرغابی همیشه توی آبی!!!!!!!
چون دست جمعی شعر میخونیم بعضی جاهای شعرا رو نمیفهمم و فقط آهنگشو میزنم. مثل همون اسنیک این د ووواس!!
مامان دون شعر بخون! به تو دایزه (جایزه) نمیدم.چون شعر نخوندی!
بیا مامان دون به تو دایزه میدم ولی به بابا دایزه نمیدم...به خاطر منو دوا میکنه!
من این تفنگ رومیبرم مهد تودک! – نه دخترم نمیشه این تفنگ امیرعلیه! – اشکال نداره میبرم میذارم تو کمد منی دون(منیر جون)!!!
اااا...مامان این تخ مرخه(تخم مرغ)؟ نرگس هر روز از اینا میاره! – پس بیا تو هم مثل نرگس بخور! – نه خوب نیست! من بالا میارم!
نانا میخوایم بریم آرایشگاه موهاتو کوتاه کنیم! – نه من نمیام! – د! چرا؟ -به خاطر موهامو کوتاه کنم ژشت(زشت) میشم!!!!
مامان دون منم میخوام موهامو رنگ کنننننم!!!! – چه رنگی دوستن داری؟ -اممممم...شفید!
یه جفت جوراب نازک مشکی گیر آوردم و کردم پام...بعد به مامان گفتم: ببین منی دونم از اینا داره! یه خال رو تنم دراومده تا دیدمش گفتم : ا...مثل منی دون! تو مغازه یه سایه چشم دیدم فوری گفتم: مامان دون اینو ببین...منی دون تو کیفش از اینا داره!!! (بیچاره منیر جون!)

Tuesday, August 18, 2009

دوسال و ده ماهگی

آقای کارگر رفته بود لب پنجره که شیشه ها رو تمیز کنه
من: مامان دووون...آگاییه اسپایسر منه؟
نه مامان جون!
چرا اسپایسر منه!الان میپره!
نه مامان ..اگه بپره میفته اوف میشه!
من با گردن کج شده و چشمهای ریز شده: مامان دووون....یه چوچولو...یه چوچولو بپره!
چند روزه صبحها خودم کیفم رو میبرم تا کلاسمون. دیروز هانیه جون گفت نانا کیفت سنگینه بده من برات بیارمش. یه نگاهی بهش کردم و خیلی جدی گفتم: خودم میبرم...به خاطر من بژلگ شدم!
یه تیوپ لاکپشتی برای من خریدن که باهاش میرم تو استخر. اوایل یه مربی شنا گفت که با تیوپ من تنبل میشم و برام فقط بازو بند بخرن. چشمتون روز بد نبینه که میرفتم ببل و تا یه خورده آب به تنم میخورد شروع میکردم به دادو بیداد که میخوام برم بنشینم!!! خلاصه هم دلم میخواست برم تو آب هم میترسیدم تا بالاخره بی خیال شنا یاد گرفتنم شدن و برام تیوپ خریدن! هر روز هم به بچه ها میگم من میرم خونه ماما فلح که استخر بکنم!!!! یه روز هم مامان گفت میخوای فردا دوستاتم بیاری استخر؟ گفتم آره!!! فردا با العباش (امیرعباس) میام!!
رو تاب نشستم و داشتم با متین حرف میزدم: من که چوچولو بودم.....تاب باژی تدم...بعد از تاب اوفتادم .. بعد موهام فیرفیری شد!!!
اسم متین رو هم یادم نمیمونه. تو استخر بلند داد کشیدم. بعد مامان اومد سراغم و گفت نانا یکبار دیگه داد بزنی لاک پشتت قهر میکنه میره. من فوری به متین اشاره کردم و گفتم : اینو ..اینو..."تینا" رو ...داره چایی میخوره!! (حواس پرت کنی) یکبار دیگه هم اومدم کنار استخر به متین گفتم: "کتی"!!!...پرمانه شو!! (پرمانه=پروانه=شنای پروانه)
هنوز هم در کمال بدجنسی تا میبینم یاشا داره میره سمت در میدوم و در رو باز میکنم. هنوز هم یاشا در کمال مظلومیت گریه میکنه!
مامان: نانا نیلوفرجون خیلی شیطونه نه؟
من: آآآآآره!
- منیر جون هم شیطونه!
- نه....مونیدون مهلبووونه...من دوسش دارم...ببل میکنم محکم بوس میکنم!!!
دیشب موقع خواب: امروز ممنیدون نیومده بود...من ببل نیوفل (نیلوفر)دون خوابیدم!
-دلمو دزدیدی!!
مامان: کی دلتو دزدیده؟
من: اشکان!!!
با اشکان توپ بازی میکنم و میگم: اشکااان...منو دوست داری؟!!!
تازگی هر نوع پارچه (شامل: دستمال آشپزخونه ، رومیزی، حوله، روسری و به ویژه مغنعه مامان،..) رو مچاله میکنم و میگم این نی نیه و یک ساعتی مشغول بازی و خوابوندن و غذا دادنش میشم. جالبه که وقتی بهم عروسک میدن قبول نمیکنم و میگم این نی نی نیست!!
تو دستشویی: مامان...این پی پیا از توپم میریزه؟!!
با دیدن برج میلاد: اوو...اینو...الابکر رو...(الابکر = الله اکبر = مناره مسجد)
دوباره بعد چند ماه فحش پدشگ افتاده تو دهنم: توپم تو اتاق مامان اینا بود که شوتش کردم و گفتم: ای پدشگ! از اتاق بابا برو بیرون!!
یه سوسک زیر تخت مامان اینا بود و مامان از ترسش در اتاقو بست و منتظر شدیم بابا بیاد. تا صدای در اومد دویدم پیش بابا و گفتم: اون شوشکه رفته ژیر تخت شما!! بریم بکشیمش؟!
کیف مامان تو ماشین جا مونده بود و بابا ماشین رو برده بود. مامان نه پول داشت نه کلید نه سوییچ اون ماشینو به من گفت : میبینی نانا بابات چکار کرده؟ با لحن سرزنش آمیزی گفتم: ای بابای بد!
داشتم با رنگهای انگشتیم بازی میکردم که مامان دید هر چند وقت یکبار میرم تو اتاق و میام بازی میکنم. بعد باز میرم تو اتاق. اومد نگاه کرد دید بله! یه لیوان آب کنار تخته که هرچند وقت یکبار من میام تو اتاق و دستامو توش میشورم باز برمیگردم سر رنگ بازی!!!
بابا دووون بیا تو استخل. لباشتو درآر...شلبارتو درآر...شلتتو درآر...نه شولتتو در نیار به خاطر بده!!!
عاشق لیمو ترشم. دیشب هی به مامان گفتم اینو گاچ کن...هی به حرفم گوش نداد. آخرگفتم باشه بیا اینو پاره کن!!! بعد مامان یه نصفه لیمو که قبلن فشرده شده بود داد دستم. یه نگاه بهش کردم گفتم نمیخوام...اینکه خالیه!!!
با مامان رفتیم آیس پک..از مزه آیس پکها خوشم نیومد و برای خودم لم دادم رو مبل و چیپس خوردم هر چی هم مامان گفت پاشو بریم خونه گفتم نهههه...ایندا خوبه...بشینیم!!
گزارش چیزایی که این ماه یاد گرفتم رو دادن به مامان. که ضمیمش یه برگ نقاشی بود(نقاشیامونو تحویل نمیدن و میذارن تو پروندمون تو مهد!!!) که عکس یه مار هم توش بود که من دورش رو خط خطی کرده بود. تا ماره رو دیدم گفتم:
Hiss…hiss..hiss..snake in the vooas(grass)!
تازگی مجله ام رو میذارم جلوم و صفحه ژیگیل(جیغیل) رو برای خودم بلند میخونم. تازه صدامو هم موقع حرف زدن شخصیتهای مختلف عوض میکنم!!
یه دامن دارم که زیرش بستنی های کوچولو گلدوزی شده. یه روز دامنه رو پوشیدم و گفتم: اینو پوشیدم که یاشا و العباش این بشتنیاشو بخولن!!!
هیچ علاقه ای به شونه کردن موها یا گلسر زدن ندارم. نهایتش نیم ساعت گلسر رو موهام میمونه و بعد میارم تحویل مامانم میدمش. در نتیجه هر روز صبح با موهای فیرفیری رو هوا میرم مهد کودک!
خیلی به باز کردن در ماشین علاقه دارم. از اونجا که معمولن مامان من و مامان یاشا با هم میرسن و بعد اینکه اشک یاشا رو سر باز کردن در درآوردم سوئیچ رو از مامان میگیرم و در ماشین رو باز میکنم و یه نگاهی به یاشا میندازم که یعنی من بزرگم!!


Saturday, July 11, 2009

دو سال و نه ماهگی

مامان دون (جون) من سی دی دد (به کسر ال و دوم=آهنگ) رو ببرم مهد تودت؟
مامتان: نه دخترم نمیشه!
من: باشه میبرم!!!!
تو ماشین: من که نمیتونم دد بذارم..چون من چوچولوام!(با انگشت شست و سبابه نشون میدم چقدر کوچولوام..مثلن اندازه یه فندق!) منیر دون دذا (غذا)خوده ..چایی خوده!!!بژگ شده دستش میرسه به تلویزیون!!

بازم تو ماشین: نوژینا (رژِنا) منو دوا کرد...منم د کردمش!!! منیر دون داد زد: نکن...دیانا...نکن!!!!

نانا بیا وسایلتو جمع کن!
بعد مدتی که دور خودم چرخیدم به بابا گفتم: بابا دووون...تو بیا جمع کن آخه من خسته میشم!!!!

تا یکی بهم اخم کنه یا بلند باهام حرف بزنه لبام آویزون میشه و چشام پر اشک میشه و میام فوری به مامانم شکایت میکنم: فلانی منو دعوا کرد!!!
این روزای آلودگی روزی سی بار با مامان قهر کردم. تا تقی به توقی خورد ، رفتم تو اتاق مامان اینا درو بستم که یعنی قهرم!یکبار هم لای در رو باز کردم دیدم مامان داره زیر چشمی نگام میکنه گفتم: دیده(دیگه) دوست ندارم!

وای الان میریم خونه بردیا..بردیا میگه دیانا چقدر خوشگل شدی!
یه خورده چپ چپ به مامان نگا کردم گفتم: نه بردیا نمیتونه! به خااطر.. کوچیکه..حرف بلد نیست بزنه!

پای تلفن: مامانی تو نیای خونمونا..بابا نانای بلند گذاشته تو میتشی!!!

قربونت برم نانا!
منم قربونت برم!
نه آخه تو کوچولویی من قربونت برم!
نه آخه تو بزرگی...من قربونت برم!

مامان پاشو من جیش دارم! هنوز مامان چشماشو باز نکرده بود که : جیش اومد!! مامان جیش اومد! خلاصه از اونجا که خودم بیشتر از همه وسواس دارم پریدم تو دشویی بعد که مامان اومد پیشم دید من سرجاش (که خشک بود) خوابیدم و آنچنان لبخند مصنوعی به لب دارم که همه ی دندونام پیداست!

بابا میخواست بره بیرون که کلی پشت سرش گریه زاری راه انداختم تا بلاخره برگشت تو اتاق و نرفت! بعد نیم ساعت اومدم تو اتاق و پاشو بغل کردم و با صدای بلند خندیدم...بهم توجه نکرد. باز دوباره بلند تر خندیدم که بازم توجه نکرد. آخر سرم رو چسبوندم به پاشو گفتم : من دوست دارم!!!!

کنتا (میمون بچگی بابام) رو آوردم خونه ی خودمون. تا از در اومدیم تو صدامو عوض کردم و کنتا رو تکون دادم و گفتم: مامااان ...دیانا چه کامپیوتر قشنگی داره!!!!

محافظ شیر گاز رو برداشتم و ازش یه سطح شیب دار (به قول خودم سرسره) ساختم و ماشینامو از اونجا هل میدم پایین!

مامان داشت این عکس رو میدید که من اومدم سراغش و با دیدن عکس گفتم: ا! میرحسینو !!!

تولد یکی از هم مهدیا بود. تا اومدم خونه به مامان گفتم: امروز تولد ماندانا بود...یه لباس پوشیده بود (با دستام دامن بلند و پفیشو نشون دادم) لباس عروس بود!!!

مامان گفت میخوای یه شعر بخونیم ؟ گفتم آره شعر اباش پنجره!!! که پس از کلی تقلا مامان فهمید که میگم شعر حواس پنجگانه!!

موهامو دم موشی میکنم و قر میدم میرم جلو آینه و به خودم میگم: موشی موشی...موشی موشی!!!

امروز به مامان گفتن که فردا از صدا سیما میان از ما فیلم برداری کنند...و گفتند که باید رکابی نپوشیم و شلوار بلند یا دامن با جوراب شلواری بپوشیم!!!

با مامان از نزدیکی یکی از تجمعات این روزا رد میشدیم. پلیس سر خیابون ایستاده بود و نمیذاشت وارد بشیم و ترافیک شده بود. من از تو ماشین هی داد میزدم آگا پلیش منو ببین تو صندلیم نشستم! ولی پلیس نمیشنید. آخرش اونقدر باهاش بای بای کردم که مجبور شد یواشکی دستشو بالا بیاره و با من بای بای کنه (بیچاره تو اون موقعیت!)

در سی دی پلیر رو هی باز و بسته میکردم و میگفتم: سیدداون...استناب! (sit down- stand up)

- مامان...یادته چوچولو بودم منو تنها گذاشتی خونه رفتی؟؟؟ بعد من دیه تدم(گریه کردم)؟!!!
- بابا دووون...یادته چوچولو بودم منو دعوا تدی بعد د تدی؟!!!!
- مامان یادته چوچولو بودم تو تختم جیش میتدم!!...- نه عزیزم یکبار جیش کردی! - آها... چوچولو بودم تو تختم جیش تدم!
- یادته چوچولو بودم شیبیل داشتم!!!!
- اول من ..اول تو ! (به جای اول من بعدن تو!)
- نانا چرا ...؟(هر چیزی) به خاطر....!(با لهجه افغانی بخونید!!!)
- آگای اسپایسر من!!!! (اسپایدر من!) و مرد عنبودی! (به تشدید نون)
- بابا دوون...بیا تاب نانا رو وشل تن!(وصل کن)... – من نمیتونم نانا به مامانت بگو!!! ..- چرا؟ تو که همه ی دذاتو(غذا) خودی! مامان نمیتونه ...به خاطر چوچولوه!!!!!!
-





Tuesday, June 23, 2009

هفته پیش صبحها تا در مهد باز میشد میدویدم تو و مشت گره کردمو بالا میبردم و داد میزدم :" میر حسن(حسین)...میر حسن" و مامانم و مربیهام میخندیدند! این هفته نمیدونم چی شده که وقتی این کار رو میکنم همه لب و لوچشون آویزون میشه!

یه مشت کاغذ از زیر میز پیدا کردم و شروع کردم با رنگ انگشتی روش نقاشی کشیدم. یکیشون روش نوشته شده بود میر حسین موسوی(بدون هیچ عکسی). روی نوشته رو با رنگ پوشوندم.بعد بردم به مامان نشون دادم گفتم:" ببین...میرحسن گایم شده!(میر حسین قایم شده!) " مامان چند بار پلک زد و بعد گفت در برابر اینهمه چیز عجیب غریبی که این مدت دیده اینکه من بتونم اسم میرحسین رو بخونم زیاد هم عجیب نیست!

این شبها تا صدایی از بیرون میشنوم میپرم ببل (بغل) مامان یا بابا و زورشون میکنم منو ببرن دم پنجره. بعد به زور پنجره رو باز میکنم تا کمر خودمو میندازم بیرون و داد میزنم:" الا بکبر! الا بکبر! (الله اکبر)"اولین بار همسایمون اومد سر پشت بوم اینکارو کرد.منم باز تا کمر رفتم از پنجره بیرون و هی داد زدم:"منو ببینین...الابکبر..منو منو...الابکبر!"




دیروز یه روبان سبز لای کتابا پیدا کردم. آوردمشو به بابا نشون دادم گفتم:" ا..بابا ...میرحسن اینداست!"




الان تو خیابون و تلویزیون هر نشانه ی سبز یا عکسی از میرحسن برام از آرم ال جی هم جذابتر شده! فوری داد میزنم:"ا...بابا...اینو ...میرحسینه"




تو تلویزیون یه آقایی رو نشون داد که داشتند میزدندش.من فوری از اتاق پریدم بیرون و صحنه رو دیدم و به مامان گفتم:"آگاییه رو د میکنن؟" مامان گفت نه دخترم افتاده تو جوب دارند کمکش میکنند بلند بشه. رفتم یه دور زدم بعد اومدم گفتم:"خودم دیدم !آگاییه رو د میکردن!"